...
زنده ام با خاطراتم
مرده ای سخت گرفتار حیاتم
برگ پژمرده ی بی روح و نشاطم
...
...
زنده ام با خاطراتم
مرده ای سخت گرفتار حیاتم
برگ پژمرده ی بی روح و نشاطم
...
...
آمدی تا شور در زندگیم برپا کنی
آمدی امّید من را در دل فردا کنی
آمدی تا راه در سینه من پیدا کنی
با شعار مهربانی بر فراز ماتمم غوغا کنی
آمدی تا یاس من تبدیل به رویا کنی
خواهرم روزت مبارک
...
...
چشم ها در پیش گرفته انتظار واژه را
بسته دل را به امید حرکات گه گدار غلط انداز قلم
تا چه می سازد خیال واژه پرداز قلم
...
...
تو و بی تفاوتی به بودن و نبودنم
من و زجه های احساس، عشق و پرپر زدنم
خاک و رغبت به گرفتن تنم در آغوش
من و از مرگ انتظاری کرده تن پوش
...
...
با هر دست نگاهم
گرم و آرام و دل انگیز
به نوازش تو می پردازم
با هر بار نگاهت
هر چه جز عشق تو
از صفحه پندار به دور اندازم
...
...
دست رد بر سینه ی عقل زدم
در پی احساس خویش
انتظارت را گرفتم در پیش
تلخ و بیهوده ست اما انتظارم
تو نخواهی برگشت!
...
...
باز لغزش در تنم هموار شد
هوسم تبدار شد
سر هشیاری من بر دار شد
و نیازم به تو بی مقدار شد
...
...
امشب مثل بارانم
در گونه روان اشکم
از عشق گریزانم
در قطره اشک من
عکس رخ تو تصویر
نفرین به تو و تقدیر
...
...
ای تصورهای لاامکان من ای خیالت هر زمان مهمان من
ای نوازش های دستت پوششم ای ز لبهای تو بوسه خواهشم
حسرتی دارم به دل تدبیر کن پیکرت را پیکرم تصویر کن
دست خود را دست دستم بسپار داستان را خواب شیرین پندار
...
...
تقدیم به او ...
که میان گفتگوی خلوتم، پررنگ می دارد حضور
نشوم ار او دور
می دود آهوی او در جنگل اشعار من
در میان باغ او پر می زند پروانه ی افکار من
می کند پر شور او در من عطش را
می کنم احساس در بین لبانم جای خالی لبش را
می خورد آغوش من افسوس، شب نبود پیکرش را
...