...
شعله دلتنگی ام را هیزم ثانیه بالا می برد
شب، تن تنهایی ام را ضرب شلاق می زند
حسرت ندیدن تو در کویر روح خشکم می خزد
با تو آری،
روبان به آسمان می پیچم
بی تو اما هیچم
...
...
شعله دلتنگی ام را هیزم ثانیه بالا می برد
شب، تن تنهایی ام را ضرب شلاق می زند
حسرت ندیدن تو در کویر روح خشکم می خزد
با تو آری،
روبان به آسمان می پیچم
بی تو اما هیچم
...
...
حسرت دیوانگی دارم به سر
بی نیازم از فکر
بی نیازم از ذهن
پیش روی عقل می خواهم کنم صاف کمر
پیش پای عشق تعظیم می باید دگر
احتیاج دارم به حس، به تلاطم هوس
احتیاج دارم به لمس، به طراوت نفس
احتیاج دارم به شور
احتیاج دارم به عشق
احتیاج دارم به مرگ
...
...
نفس تنهایی ام تازه شده
در دلم افسوس بی مقدار و اندازه شده
تهی از هرچه به جز ما شدنم
پر از اشتیاق با تو بودنم
...