...
حسرت دیوانگی دارم به سر
بی نیازم از فکر
بی نیازم از ذهن
پیش روی عقل می خواهم کنم صاف کمر
پیش پای عشق تعظیم می باید دگر
احتیاج دارم به حس، به تلاطم هوس
احتیاج دارم به لمس، به طراوت نفس
احتیاج دارم به شور
احتیاج دارم به عشق
احتیاج دارم به مرگ
...
...
حسرت دیوانگی دارم به سر
بی نیازم از فکر
بی نیازم از ذهن
پیش روی عقل می خواهم کنم صاف کمر
پیش پای عشق تعظیم می باید دگر
احتیاج دارم به حس، به تلاطم هوس
احتیاج دارم به لمس، به طراوت نفس
احتیاج دارم به شور
احتیاج دارم به عشق
احتیاج دارم به مرگ
...
...
آن لحظه که گم بود در آغوش تو آغوش من
لبریز پیاله ای از احساس بر پیکر مستم دادی
با خودم می گفتم:
به چه چسبید!
سیب سرخی که تو دستم دادی.
...
دکلمه شعر:
...
خیره در نگاه تو خماری چشمان من
و ز آغوش تو نم نم لذت می بارید بر جان من
دست نوازشم در دست اندام تو بود
وحشی احساس من رام تو بود
...
...
اولین دیدار ما از عاطفه لبریز بود
گرم و پرشور و خیال انگیز بود
دفتر عمر مرا این بهترین نوشته پاییز بود
...
...
تو و بی تفاوتی به بودن و نبودنم
من و زجه های احساس، عشق و پرپر زدنم
خاک و رغبت به گرفتن تنم در آغوش
من و از مرگ انتظاری کرده تن پوش
...
...
دست رد بر سینه ی عقل زدم
در پی احساس خویش
انتظارت را گرفتم در پیش
تلخ و بیهوده ست اما انتظارم
تو نخواهی برگشت!
...
...
باز لغزش در تنم هموار شد
هوسم تبدار شد
سر هشیاری من بر دار شد
و نیازم به تو بی مقدار شد
...