...
شعله دلتنگی ام را هیزم ثانیه بالا می برد
شب، تن تنهایی ام را ضرب شلاق می زند
حسرت ندیدن تو در کویر روح خشکم می خزد
با تو آری،
روبان به آسمان می پیچم
بی تو اما هیچم
...
...
شعله دلتنگی ام را هیزم ثانیه بالا می برد
شب، تن تنهایی ام را ضرب شلاق می زند
حسرت ندیدن تو در کویر روح خشکم می خزد
با تو آری،
روبان به آسمان می پیچم
بی تو اما هیچم
...
...
ای تار و پود بود من
بافته در نگاه توست
پلک زنی، مرده و زنده می شوم
از خاکی وجود خود
یک لحظه کنده می شوم
با نفس نگاه تو، مسیح من
من در سرود زندگی پیوسته خوانده می شوم
...
...
باز لغزش در تنم هموار شد
هوسم تبدار شد
سر هشیاری من بر دار شد
و نیازم به تو بی مقدار شد
...
...
ای تصورهای لاامکان من ای خیالت هر زمان مهمان من
ای نوازش های دستت پوششم ای ز لبهای تو بوسه خواهشم
حسرتی دارم به دل تدبیر کن پیکرت را پیکرم تصویر کن
دست خود را دست دستم بسپار داستان را خواب شیرین پندار
...
...
تا سرانجام:
هر دو گم گشتیم در آغوش هم
مست و بی خود شده و مدهوش هم
دست ها بر دوش هم
خواستم یک بوسه برچینم ولی
...
...
تو را هر لحظه می گویم
چه آرامم من آن لحظه
که در مزرعه چشم تو می رویم
...