وسعت اندیشه ام گم شده در بطن هیاهوی خیالت

چشم در چشم تو دارم

هوسی جاری ست از سوی نگاهت

چشم من در حیرت روی چو ماهت

لب من منتظر بوسه ای از سرخ لبانت

وای از گیسوی آشفته نشانت

ملتهب گشت دلم از سخن جاری بر روی زبانت

دلم افتاد به دام

عطشم طاقت من کرد تمام

فاصله گشت حرام

لحظه ای نیست که باشم آرام

له له لبها مدام

تا سرانجام:

هر دو گم گشتیم در آغوش هم

مست و بی خود شده و مدهوش هم

دست ها بر دوش هم

خواستم یک بوسه برچینم ولی

لب بر روی لبان خود فشردم افسوس

یادم آمد در خیالت بوده ام!


84/03/05