باز هم بطن هیاهوی خیال

باز هم گم شدن اندیشه ام


در نگاهت باز غوغایی به پاست

در تنم لرزش احساس رواست

هر دو داریم به تنهامان عزم یک گناه

مست و سرشار سینه ها از سوز و آه


آسمان، ابرش پراکنده نه در وسعت دید

ماه بر ما نور میپاشید

باد از روی درختان برگ های سست را می چید

برگ هم با ساز باد آرام می رقصید

چشمهایت می درخشید

آب در جوی روان می غلتید

قلب در سینه هراسان می تپید

شرم سوی گنه پر لذتی می غلتید


نگاهت در مسیرش پر هوس بود

و سیر "دوستت دارم" نفس بود


باز هم بی تاب بود دستان من

می درخشیدی تو در چشمان من

پر، حضورت بود اندر جان من

در نگاه تو شرر، بر باد داد ایمان من

من شدم از آن تو، تو نیز هم از آن من

بوسه ات فقدان من


باز لغزش در تنم هموار شد

هوسم تبدار شد

سر هشیاری من بر دار شد

و نیازم به تو بی مقدار شد


لحظه ها منتظر تقدیم گل بوسه ای سرخ از دست تو

من سراپا مست تو


قلب با ضربه خود من را جلوتر می برد

فاصله از احساس بد لطمه می خورد


کم کمک فاصله مرد

دست لمس تن تو، بدنم را می فشرد


باز هم احساس تو، آغوش من

باز زرین پیکرت تن پوش من

گفتم این بار شود طعم لب تو نوش من


پس دوباره خواستم در مستیم افزون شوم

بوسه ای گیرم ز حد بیرون شوم

لیک افسوس ...!!!

یادم آمد در خیالت بوده ام.


مرداد 84