این که می گویم کنون
قصه ی مرگ تو نیست
قصه ی مرگ من است

آسمان سرزمینم با تو آبی بود
با نگاه تو حضور خورشید
نغمه طلایی صبح طلوع را می سرود

از قدم های تو باد حس وزیدن می گرفت
از تلاش تو درخت فکر روییدن می گرفت
ای تشنگی خاک و زمین را ساقی
ای یاد تو تا همیشه در ذهن طبیعت باقی
عطر یادت در میان زلف سرسبز درختان ماندگار
و نبودت نیز در لرز برهنه تن خشکیده درختان آشکار


آه...
آسمان سرزمینم اینک
با یاد تو آبی ست فقط ...

مهربان، پدربزرگ خوب من
- "بابا رضایی"
زندگی من گره خورده به یادت
هرگز از یادم نمی رود نگاهت
هر کجا هستی، خدا همراهت

زمستان 86