پک به سیگار می زنم یاد توام

این نخ سیگار دردی که دوا نمی کند

لعنتی بدجور معتاد توام


پک به سیگار می زنم وجود من دود می شود

دل در نبود تو پیوسته نابود می شود

و نگاه در وهم تو خیره و مبهوت می شود

دود پیرامون ببین مثال تابوت می شود


پک به سیگار می زنم مست می شوم

از نخ سیگار کم کم می روم در نخ تو

نیستی سرما و سوز فرا گرفته بدنم

گرمی می گیرم اما، از خیال یخ تو


پک به سیگار می زنم تا از همه رها شوم

تا فقط به یاد تو داغ شوم فنا شوم

دور می ریزم من آخر ته سیگار خودم

یاد تو اما همیشه در نخ من مانده است

روشن می کندم

پک می زند

می کشدم

در هوا پخش است خاکستر من

یاد تو آخر به ته رساند این جان مرا

نفسم سوخت شود برای یاد تو عزیز

باشد حرفی نیست اما هرگز

ته سیگار نخ جان مرا دور نریز

...


یک نخ دیگر من آتش می کنم

پک به سیگار می زنم یاد توام

باز هم سیگار دردم را دوا نمی کند

لعنتی بدجور معتاد توام

...


تابستان 93