صدایم کرد با طراوتش پاییز

باز کردم پلک پنجره را

در نگاهش من نشستم

شدم از خیرگی لبریز


عجب نم نم جذابی

ببار باران ببار

تو با این قطرات خود

به خشکی نوری از ذلالی نمناک می تابی


چه پاییزی و عاشقانه و تر شده حال روز

هوا در وقت دلتنگی چه با چشمان من همسان شده امروز


من از تنهایی مطلق نمی ترسم

من از تنهایی بی تو هراسانم

سر دلتنگی توست اگر اکنون

شده آغشته به باران هوا در چشمهای آسمانم


ببار باران ببار

بخوان با نم نمت با من

سرود عشق و دلتنگی

و آواز طراوت، شور و یکرنگی

می دانم،

تو با پرتاب های قطرات خود

به خشکی با کرختی بر سر جنگی


نگاهم ابر پاییزی ست

و نم نم های بارانش بدون تو

نواهای غم انگیزی ست


سکوت از آسمان بردار

و نم نم های خود را دست دلتنگی من بسپار

و بغض کهنه خویش را کنش بیدار

ببار باران پاییزی ببار ...


93/08/12