تقدیم به او ...

که نگردد سیر از دیدن چشمانش

آهوی پرعشوه ی دشت بهشت

و برند فرشته ها حسرت

این پاکی زیبایش را سرشت


تقدیم به او ...

که نگردد لحظه ای بی یاد او بر من به سر

آرامش بی قراری ام را می زند او برهم

از خیالم فکر او هر لحظه هر دم رهگذر

دوست دارم او را از جان خود هم دوست تر

ساز دل هر آینه از او کند یک نغمه ای را سرهم


تقدیم به او ...

که میان گفتگوی خلوتم، پررنگ می دارد حضور

نشوم ار او دور

می دود آهوی او در جنگل اشعار من

در میان باغ او پر می زند پروانه ی افکار من

می کند پر شور او در من عطش را

می کنم احساس در بین لبانم جای خالی لبش را

می خورد آغوش من افسوس، شب نبود پیکرش را


تقدیم به او ...

که نیندیشم به غیر از او به فردای دگر

نکنم گوش به آوای دگر

نروم من سوی سودای دگر

"ندهم دل به دلارای دگر"

نکنم یافت چنین هرگز در جای دگر

شاه دل می نشود مات، بر رخ راستای دگر

نشوم خاک کف پای دگر

و نسوزم من به عشق شعله آسای دگر


تقدیم به او ...

که بهترین اوست

طنازترین اوست

در تلاطم گداز سینه ام

آه پرسوز، آتشین اوست

دلربا و نازنین اوست

دنیا چه بخواهد چه نخواهد

تا چرخ سر ماندن ما دارد

می دارمش او را دوست


تقدیم به او ...

کزو توصیف

در قدرت محدود قلم نیست

تقدیم به تو ...


تیر 84