کم کمک جام پر از جان مرا پاییز نوشید

تا به یک جرعه رسید

جز زمستان چه کسی خواهد تا

جرعه مانده ز جام جان بی مقدار من را بکشد سر

کندش از پوچ لبریز

مرا آماده زوال می خواست زمستان

و مهیای زوالم کرد پاییز


روزگاری تر و تازه بر درختی بودم آویز

همچنان هم بر درختم

لیک خشکم

لیک زردم

برگ بی لطافت برگشته بختم


زنده ام با خاطراتم

مرده ای سخت گرفتار حیاتم

برگ پژمرده ی بی روح و نشاطم


سست بنیادم و فرداییم نیست

اندکی باد به مرگم کافیست

پیش رویم فصل سردی ست


مرده ام دیگر قلمداد کنید

کمتر از بهار من یاد کنید

با تکانی جانم آزاد کنید


برگهای دیگری منتظرند...

تا در آغوش نسیم زنده شوند

در گذرگاه زمان سرسخت و پاینده شوند

و سپس

کم کمک از یادها برده شوند

تا در آغوش نسیم مرده شوند

برگهای دیگری منتظرند...


84/11/08