در سکوتی که صدای گذر جریان رود

در درون روح آن با لطافت می دمید

در نگاه گرم خورشید که به من زل زده بود

عقل من احساس را ناعاقلانه می ستود

بین دستان من و دستان تو

فاصله قدر خواهش بود


تن پوش انتظار من سبز درختان بود و آوای نسیم

عشق بود و عاطفه، التهاب و شوق و بیم

تا که رعنای تو را چشمان من در پیکر دیده خویش احساس کرد

آمد و رفت مرا یک لحظه آرامش و درد

و حضور انتظارم را حضور گرم تو بدرقه کرد


هست تنهایی من با هست تو ناهست شد

دلم از شیوه ی تو سرمست شد

و سراسر وجودم با دلم همدست شد

غرق در مستی تو تمام من یکدست شد


زیباییت آهنگ هوس را در نگاه من نواخت

دستم از احساس در آغوش دستت خانه ساخت

و نگاهت شرم را در من کشت

ترس را از من ربود

برق چشمت شعر رسوایی روحم را سرود

عشق را در من تجلی داد و از من صبر و طاقت را زدود


در سکوتی که صدای گذر جریان رود

در درون روح آن با لطافت می دمید

در نگاه گرم خورشید که به ما زل زده بود

عقل من احساس را ناعاقلانه می ستود

بین دستان من و دستان تو فاصله قدر نوازش بود


فرط زیبایی رویت برق زد چشمان من

غرق ویرانی تو آباد شد ویران من

ای که از تو بی سر و سامانی ام سامان من

در نگاهت غرق از خود بی خود حیران من

خواهش نرم تنت در پیکر دستان من

خیره در نگاه تو خماری چشمان من

و ز آغوش تو نم نم لذت می بارید بر جان من


دست نوازشم در دست اندام تو بود

وحشی احساس من رام تو بود


کاسه صبرم ز شوق بوسه ات لبریز گشت

بین ما فاصله معنایش را از دست داد

بین ما نزدیکی هم حتی معنی نمی داد


ای نگاه مست تو شیطان من

شد گناه ایمان من

پوشش لبهای تو لبان من

اینک آنم که زمین و آسمان شد آن من


تابستان 86