...
دست رد بر سینه ی عقل زدم
در پی احساس خویش
انتظارت را گرفتم در پیش
تلخ و بیهوده ست اما انتظارم
تو نخواهی برگشت!
...
...
دست رد بر سینه ی عقل زدم
در پی احساس خویش
انتظارت را گرفتم در پیش
تلخ و بیهوده ست اما انتظارم
تو نخواهی برگشت!
...
...
باز لغزش در تنم هموار شد
هوسم تبدار شد
سر هشیاری من بر دار شد
و نیازم به تو بی مقدار شد
...
...
امشب مثل بارانم
در گونه روان اشکم
از عشق گریزانم
در قطره اشک من
عکس رخ تو تصویر
نفرین به تو و تقدیر
...
...
ای تصورهای لاامکان من ای خیالت هر زمان مهمان من
ای نوازش های دستت پوششم ای ز لبهای تو بوسه خواهشم
حسرتی دارم به دل تدبیر کن پیکرت را پیکرم تصویر کن
دست خود را دست دستم بسپار داستان را خواب شیرین پندار
...
...
تقدیم به او ...
که میان گفتگوی خلوتم، پررنگ می دارد حضور
نشوم ار او دور
می دود آهوی او در جنگل اشعار من
در میان باغ او پر می زند پروانه ی افکار من
می کند پر شور او در من عطش را
می کنم احساس در بین لبانم جای خالی لبش را
می خورد آغوش من افسوس، شب نبود پیکرش را
...
...
تا سرانجام:
هر دو گم گشتیم در آغوش هم
مست و بی خود شده و مدهوش هم
دست ها بر دوش هم
خواستم یک بوسه برچینم ولی
...
...
می برم سر زیر لاک
با تو حرفی دگرم نیست کنون
وعده ما زیر خاک
...
...
تو را هر لحظه می گویم
چه آرامم من آن لحظه
که در مزرعه چشم تو می رویم
...
...
سهم من از عمر لابد
سردی ماه دی است
یادگارم از تولد
دارمش همراه در هر لحظه با خود
...